گالری

چکیده‌ها، خلاصه‌ای اختیاری از نوشته شماست، می‌توانید از آن در پوستهٔ سایت خود استفاده کنید. دربارهٔ چکیده‌ها بیشتر بخوانید. چکیده‌ها، خلاصه‌ای اختیاری از نوشته شماست، می‌توانید از آن در پوستهٔ سایت خود استفاده کنید. دربارهٔ چکیده‌ها بیشتر بخوانید. چکیده‌ها، خلاصه‌ای اختیاری از نوشته شماست، می‌توانید از آن در پوستهٔ سایت خود استفاده کنید. دربارهٔ چکیده‌ها بیشتر بخوانید.

آرزو های محال

ساعت حوالی چهار صبح خزان است، همه‌جا تاریک است. تنها چشمانی که بیدارند، جفت چشم‌های عسلی من هستند. ماه کوچک، چهار ستارهٔ درخشان و نسیم خنک صبحگاهی. چه خوب است امید داشتن، امید داشتن به آمدن روزهای بهتر، روزهایی که در آن بخندم!   هوای بیرون رو به سردی زمستان رفته است، بستر خوابم گرم […]

 در سایه شرم و روشنی امید (بخش دوم)

ادامه…. آن روز فروزان از کودکی هایش، آرزوها و امیدهایی که اکنون بر باد رفته می دید؛ قصه کرد. فردای آن روز، وقتی او را در محل کارش ـ که یک دکان کوچک خیاطی بود ـ دیدم، سرحال ‌تر از دیروز به نظر می‌رسید. قصه ‌اش را از همان جایی که دیروز قطع کرده بود، […]

«گوییا خانه فرو ریخت سر من»

ساعت ۸:۴۵ صبح است. در اتاقی کنار پنجره تنها نشسته‌ام. کلکین اتاق رو به طلوع آفتاب است، نور مستقیم بر صورتم می‌تابد. درست روبه‌رویم دو گلدان کوچک، یکی گلِ چای و دیگری آلوئه‌ورا، آرام جا خوش کرده است. در سکوتی که فقط صدای نفس‌هایم و تیک‌تاک ساعت آن را می‌شکند، نشسته ام و برای هفته‌نامه‌ای […]

در سایه شرم و روشنی امید (بخش اول)

از نگاه مملو از خجالت معصومانه روستایی ‌اش به‌ خوبی پیدا بود که تمایل چندانی به دیده شدن ندارد. انگار از جلب توجه دیگران گریزان است. همین گوشه‌ گیری وتلاش برای پنهان ماندن، گاهی آدم را بیشتر کنجکاو می‌ کند؛ وادارت می‌کند بخواهی از راز پشت آن نگاهها و رفتارهای محتاطانه سردربیاوری. احساس می کردم […]

سفر از رؤیا تا واقعیت

شاید هیچ‌کسی هنوز نگفته باشد که کودکی دوران بدی است. همه در بزرگسالی خاطره‌ای شیرین کودکی‌هایش را با خود حمل می‌کند و مدام تکرار می‌کند: “کاش هیچ‌گاه بزرگ نمی‌شدم”. آن زمان آدم‌ها مهربان‌تر و دوست‌داشتنی‌تر و زندگی لذت بخش‌تر بود. درحالی‌که گاهی با خودم فکر می‌کنم و اکنون کودکی‌هایم را مرور می‌کنم،  من هم به […]

بنی آدم اعضای یکدیگر اند.

او آدم ھا را دوست میداشت. دلش میخواست با افراد بیشتری آشنا شود. دوست داشت با مسافر بغلی اش در راه کابل–بامیان مکالمه ی داشته باشد. نامش را بداند. دلیل سفر اش را. شغلش، نظرش را در مورد انتخابات سال؛ سالی ١٣٩۴ ه.ش. آرزوھایش را برای پنج سال یا ھم پنجاه سال بعد. نامش را. […]

نرگس

نرگس، دختر خواهرم، هفت سال دارد. او متولد شهر مزار شریف است. پدر نرگس سال‌ها پیش، هنگامی که او دو ساله بود، از روی فقر و ناچاری برای کار عازم ایران شد. نرگس و مادرش در مزار ماندند. مادر نرگس تا صنف دوازده درس خوانده بود و بعد از تلاش بسیار توانسته بود در یکی […]

آرزوهای برباد رفته

  بیش از سه سال است که زنان افغانستان از درس، تحصیل و کار محروم هستند‌. قشری که سال‌ها زحمت کشیدند و با هزاران موانع دست و پنجه نرم کردند به امید این‌که آزادانه زندگی کنند. از نشستن پای تخته‌ای قالین‌بافی گرفته تا نجات جان انسان‌ها، زنان افغانستان شب و روز تلاش کردند و برای […]

روی دیگر شهر

زندگی در کابل آدم را متوجه نکته‌ای عجیب می‌سازد: «روی دیگر» شهر. من باور دارم هر انسان، هر چیز و هر جایی روی دیگری دارد که در نگاه اول دیده نمی‌شود؛ و حقیقت، بی‌آن روی دیگر ناقص است. چند روزی است برای یک ورکشاپ کاری به کابل آمده‌ام. هر صبح زود از برچی راهی یکی […]

Her Voice Today یک بستر آزاد و مستقل است که صدای زنان را بلند می‌کند و داستان‌های واقعی را به اشتراک می‌گذارد. هدف ما ایجاد یک جامعه آگاه و فراگیر است که در آن هر فرد فرصت شنیده شدن و مشارکت در تغییرات مثبت اجتماعی را داشته باشد.

© ۲۰۲۵ hervoicetoday.com – تمامی حقوق این وب‌سایت محفوظ است.