دوچرخه‌ای که آزادی را حمل می‌کرد

روایت مریم از رکاب‌هایی که نیمه‌راه ماندند

من، مریم، همیشه فکر می‌کردم دوچرخه فقط یک وسیله برای رفت‌وآمد نیست، بلکه بلیط کوچکی به سوی آزادی است. قبل از آمدن طالبان، همراه برادرم در کوچه‌های خاکی محله‌مان رکاب می‌زدیم. باد در موهایم و صدای زنجیر دوچرخه برایم مثل موسیقی بود. حتی روزهایی که خسته یا غمگین بودم، با چند دور رکاب زدن، همه سنگینی‌ها را پشت سر می‌گذاشتم.

همه‌چیز وقتی تغییر کرد که طالبان برگشتند. یک روز برادرم با صدایی آرام اما جدی گفت: «دیگر نرو، خطرناک است.» اول فکر کردم شوخی می‌کند، اما فهمیدم حقیقت تلخی پشت این جمله است. همان روز، دوچرخه‌ام را در انباری گذاشتیم. حس کردم یک بخش از زندگی‌ام را قفل کرده‌ام.

گاهی شب‌ها دزدکی به انباری می‌روم، گردوغبار را از روی زین پاک می‌کنم و فرمان را در دست می‌گیرم. چشمانم را می‌بندم و خودم را دوباره در خیابان‌های خلوت و پرنور تصور می‌کنم. شاید روزی برسد که دوباره بتوانم رکاب بزنم، بدون ترس از اینکه صدای زنجیر دوچرخه‌ام باعث شود کسی به من هشدار بدهد که «دیگر نرو».

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

صدای زن امروز رسانه‌ای مستقل برای بازتاب تجربه‌ها، چالش‌ها و دستاوردهای زنان، با هدف ترویج برابری و توانمندسازی در جامعه.

© ۲۰۲۵ hervoicetoday.com – تمامی حقوق این وب‌سایت محفوظ است.