روایت ناهید از درسهایی که در تاریکی روشن میشوند
وقتی طالبان مکتبهای دخترانه را بستند، من، ناهید، حس کردم آیندهام را از من دزدیدند. روزهایی که باید با دوستانم در کلاس درس میگذراندم، ناگهان به روزهای بیپایان خانهنشینی تبدیل شد. اما یک روز خبر رسید که معلم ریاضی محلهمان حاضر است در زیرزمین خانهاش برایمان کلاس بگذارد. قلبم تندتر زد؛ این یعنی هنوز امیدی باقی مانده است.
زیرزمین تاریک و کوچک بود. صندلی و میز نداشتیم، روی فرش کهنه مینشستیم. نور کم لامپ تنها روشنایی اتاق بود. هر بار که صدای موتورسیکلت طالبان نزدیک میشد، کتابها را سریع زیر چادر پنهان میکردیم و وانمود میکردیم که مهمانی خانوادگی است. با وجود تمام خطرها، این کلاسها برایم مثل نفس کشیدن بودند.
درس خواندن در چنین شرایطی سخت بود، اما هر بار که مسئلهای را حل میکردم یا مطلبی جدید یاد میگرفتم، احساس میکردم پیروزی کوچکی به دست آوردهام. طالبان شاید بتوانند درهای مدارس را ببندند، اما نمیتوانند شور یادگیری را از دل ما پاک کنند. ما در تاریکی میآموزیم تا روزی روشنایی را دوباره پس بگیریم.