روی دیگر شهر

زندگی در کابل آدم را متوجه نکته‌ای عجیب می‌سازد: «روی دیگر» شهر. من باور دارم هر انسان، هر چیز و هر جایی روی دیگری دارد که در نگاه اول دیده نمی‌شود؛ و حقیقت، بی‌آن روی دیگر ناقص است. چند روزی است برای یک ورکشاپ کاری به کابل آمده‌ام. هر صبح زود از برچی راهی یکی […]

آن رقاصه هم من بودم

موهای پریشان تا شانه، چشمان سرمه‌کشیده و دامن گرد و رنگارنگی به تن داشت. در میان دود سیگار و همهمۀ مردان، با صدایی گرم و جانسوز می‌خواند: از خانه مَی کشیدم اول به نام دلبر یک سرِ شیرین دارم فدای نام دلبر صدایش از دل می‌آمد و مستقیم به دل می‌نشست. هر شنونده‌ای را در […]

لبخند پشت درهای بسته

روایت فرشته از آیینه‌ای که هنوز امید را بازتاب می‌دهد قبل از آمدن طالبان، من، فرشته، آرایشگر بودم. زن‌ها به آرایشگاه می‌آمدند، حرف می‌زدند، می‌خندیدند و غصه‌هایشان را برای ساعتی فراموش می‌کردند. آنجا فقط یک محل کار نبود؛ پناهگاهی بود که در آن می‌توانستیم خودِ واقعی‌مان باشیم، بی‌هیچ ترسی. اما با قوانین جدید، همه آرایشگاه‌ها […]

کلاس زیرزمین

روایت ناهید از درس‌هایی که در تاریکی روشن می‌شوند وقتی طالبان مکتب‌های دخترانه را بستند، من، ناهید، حس کردم آینده‌ام را از من دزدیدند. روزهایی که باید با دوستانم در کلاس درس می‌گذراندم، ناگهان به روزهای بی‌پایان خانه‌نشینی تبدیل شد. اما یک روز خبر رسید که معلم ریاضی محله‌مان حاضر است در زیرزمین خانه‌اش برایمان […]

دوچرخه‌ای که آزادی را حمل می‌کرد

روایت مریم از رکاب‌هایی که نیمه‌راه ماندند من، مریم، همیشه فکر می‌کردم دوچرخه فقط یک وسیله برای رفت‌وآمد نیست، بلکه بلیط کوچکی به سوی آزادی است. قبل از آمدن طالبان، همراه برادرم در کوچه‌های خاکی محله‌مان رکاب می‌زدیم. باد در موهایم و صدای زنجیر دوچرخه برایم مثل موسیقی بود. حتی روزهایی که خسته یا غمگین […]

خانه‌ای با پنجره‌های بسته

روایت لیلا از خیابانی که دیگر او را نمی‌شناسد قبل از آمدن طالبان، من، لیلا، کارمند یک اداره دولتی بودم. معاشم زیاد نبود، اما حس می‌کردم بخشی از جامعه‌ام و سهمی در ساختن آینده دارم. صبح‌ها با اشتیاق لباس کارم را می‌پوشیدم، در مسیر اداره با همکاران شوخی می‌کردم و حس می‌کردم روزم قرار است […]

سایه‌های مدرسه خاموش

روایت سحر از زنگ آخری که هیچ‌وقت به صدا درنیامد وقتی طالبان دوباره به کابل برگشتند، اولین خبری که قلبم را لرزاند، تعطیلی مکتب دخترانه‌ای بود که در آن تدریس می‌کردم. من، سحر، هشت سال از عمرم را در همان چهار دیوار گذرانده بودم؛ جایی که برایم نه فقط محل کار، که خانه دوم و […]

Her Voice Today یک بستر آزاد و مستقل است که صدای زنان را بلند می‌کند و داستان‌های واقعی را به اشتراک می‌گذارد. هدف ما ایجاد یک جامعه آگاه و فراگیر است که در آن هر فرد فرصت شنیده شدن و مشارکت در تغییرات مثبت اجتماعی را داشته باشد.

© ۲۰۲۵ hervoicetoday.com – تمامی حقوق این وب‌سایت محفوظ است.