ساعت حوالی چهار صبح خزان است، همهجا تاریک است. تنها چشمانی که بیدارند، جفت چشمهای عسلی من هستند. ماه کوچک، چهار ستارهٔ درخشان و نسیم خنک صبحگاهی. چه خوب است امید داشتن، امید داشتن به آمدن روزهای بهتر، روزهایی که در آن بخندم! هوای بیرون رو به سردی زمستان رفته است، بستر خوابم گرم […]
دسته: صدای شما
سفر از رؤیا تا واقعیت
شاید هیچکسی هنوز نگفته باشد که کودکی دوران بدی است. همه در بزرگسالی خاطرهای شیرین کودکیهایش را با خود حمل میکند و مدام تکرار میکند: “کاش هیچگاه بزرگ نمیشدم”. آن زمان آدمها مهربانتر و دوستداشتنیتر و زندگی لذت بخشتر بود. درحالیکه گاهی با خودم فکر میکنم و اکنون کودکیهایم را مرور میکنم، من هم به […]
بنی آدم اعضای یکدیگر اند.
او آدم ھا را دوست میداشت. دلش میخواست با افراد بیشتری آشنا شود. دوست داشت با مسافر بغلی اش در راه کابل–بامیان مکالمه ی داشته باشد. نامش را بداند. دلیل سفر اش را. شغلش، نظرش را در مورد انتخابات سال؛ سالی ١٣٩۴ ه.ش. آرزوھایش را برای پنج سال یا ھم پنجاه سال بعد. نامش را. […]

