کوچک که بودم همیشه در ذهنم سؤالهای بسیاری وجود داشت که چرا دنیا اینقدر نابرابر است. چرا مردان و زنان در حقوق و فرصتها با هم فرق دارند، چرا یک دختر یا پسر از همان کودکی باید مسیر زندگی متفاوتی را طی کند، در حالی که دیگران آزادی و امکانات بیشتری دارند. وقتی بزرگتر شدم و بیشتر نگاه کردم، فهمیدم این تفاوتها فقط در خانواده یا مدرسه محدود نمیشوند، بلکه در تمامی ساختار اجتماعی جاری است. حتی در روابط ساده روزمره، از بازار و مغازه گرفته تا مهمانیها و مجالس، جایگاه هر فرد به نوعی از پیش تعیین شده بود؛ چیزی که نمیتوانستی با تلاش صرف یا مهارت به آسانی تغییر دهی.
کودکیها همه چیز ساده و بدون قید و بند بود. دختر و پسر بدون اینکه از جنسیت یا جایگاه اجتماعی چیزی بدانند باهم بازی میکردند . اما وقتی کمکم وارد دنیای بزرگتر شدم، دیدم حتی بازیها هم رنگ و بوی جدیتری گرفتهاند. قوانین نانوشتهای وجود داشت که بعضیها باید حرف گوش کنند و بعضیها میتوانند تصمیم بگیرند، بعضیها همیشه باید متواضع باشند و بعضیها میتوانند سر بلند کنند. اینجا بود که فهمیدم احساس برابری که در کودکی داشتم، نه بر اساس عدالت واقعی، بلکه بر اساس نادانی شیرین و بیتفاوتی به جایگاهها بود.
با گذشت زمان، متوجه شدم که تفاوتها نه فقط به مرد یا زن بودن مرتبط است، بلکه به خانواده، ثروت، قدرت، تحصیل و حتی ظاهر و شهرت هم مربوط میشود. کسانی که خانوادههای ثروتمند یا محترم داشتند، انگار از حق ویژهای برخوردار بودند؛ میتوانستند بلند حرف بزنند، تصمیم بگیرند و حتی از خطاهایشان بدون مشکل عبور کنند. در مقابل، افرادی بودند که حتی کوچکترین اشتباهشان با واکنشهای شدید و گاه خشونتآمیز روبهرو میشد. این نگاه تبعیضآمیز، گاهی پنهان و ظریف بود، اما به سختی میشد آن را نادیده گرفت.
من همیشه کنجکاو بودم بدانم دلیل این همه تفاوت چیست. چرا برخی افراد از همان کودکی اعتماد به نفس بالاتری دارند، و بعضیها همیشه احساس ضعف و ترس میکنند؟ آیا این فقط به خود فرد مرتبط است، یا جامعه به گونهای شکل گرفته که این تفاوتها را تثبیت میکند؟ گاهی احساس میکردم که این جهان مانند یک بازی با قوانین نامرئی است که بعضیها از ابتدا برندهاند و بعضیها هم بازنده !
اما حالا فکر میکنم، بخشی از این تفاوتها به باورهای قدیمی و سنتها برمیگردد، اما بخش دیگری هم ناشی از واقعیتهای اجتماعی و اقتصادی است. این موضوع نشان میدهد که عدالت واقعی نه فقط بر اساس اخلاق یا قانون، بلکه بر اساس ساختار قدرت و منابع شکل میگیرد.
با گذشت زمان، کمکم یاد گرفتم که با این تفاوتها کنار بیایم و درک کنم که هر فردی جایگاه و مسیر خاص خود را دارد. این درک مرا به تفکر وامیداشت که چگونه میتوان مانع از سوءاستفاده قدرت شد، و چگونه میتوان فضایی ایجاد کرد که دختر و پسر، فقیر و غنی، همه فرصتی برابر برای رشد و پیشرفت داشته باشند. اما پاسخ دادن به این پرسشها آسان نیست، زندگی به من آموخت که نابرابریها ریشه در باورهای جمعی، ساختارهای اجتماعی و حتی قوانین نانوشتهای دارد که نسلها به ارث رسیده است.
با این حال، هرچقدر که جهان پیچیده و ناعادلانه به نظر میرسد، امیدی هست . امید به اینکه با آموزش، آگاهی، و تلاش برای برابری، میتوان تفاوتها را کم کرد، میتوان دنیای اطراف را کمی منصفانهتر ساخت و افرادی را که در گذشته صدایشان شنیده نمیشد، توانمند کرد. شاید تصور جهان عادلانه و منصفانه بیش از حد خیالی و بدور از واقعیت است اما درک و آگاهی ما نسبت به نابرابریها، اولین قدم برای تغییر آن است.
با این حال من هنوز هر روز با خود میاندیشم و میپرسم: چرا اینگونه است؟ چرا عدالت وجود ندارد؟ و مهمتر از همه، من چه کاری میتوانم انجام دهم تا این تفاوتها کمتر و کمتر شوند و همه انسانها، فارغ از جنسیت و جایگاه اجتماعی، بتوانند آزادانه زندگی کنند و با اتکا به توانایی های شان کاری را که دوست دارند انجام بدهند.